منوبا یه چشم گریون با تب عشقت ندیدی
باشه شاید حق من بود شاید اینم سرنوشته
این شاید کار خدا بود اونکه قصه نوشته
اونکه این سرنوشت و به نگاهت گره کرده
این نوای قلب من رو دوباره اواره کرده
ولی ای خدای عشاق ای دوای دردمندان
چرا اخه اون دلم رو اینجوری بیچاره کرده
گله دارم از نگاهت اونکه محتاجشم من
پس نگام کن تو دوباره باز بزار دوباره پاشم
بزار رو پاهم بیاستم بزار عاشقت بمونم
اینجوری شاید دوباره بتونم زنده بمونم
شعر رادر ادامه مطلب بخوانید
تنهایی درد عجیبی است شاید تو هم دیده باشی
تا حالا شده که عشقم ناگهان تنها رها شی
اگه تنهایی ندیدی اگه دردش نکشیدی
اگرم شده تا حالا قصه شو هم نشنیدی
پس نگاه کن به دل من که همیشه بی تو تنهاست
وقتی نیستی تو کنارم اسیر هجوم غمهاست
تو ببین چه کردی با من که همیشه غمگینم
دوست ندارم که عزیزم تنهایی تو من ببینم
تو بهارم هستی اما نکنه یه وقت خزون شی
نکنه یه روزی بی من اسیر دست زمون شی
نکنه تنها بشی تو توی این دنیای وحشی
دوست ندارم که تو هم یه روز مثه من با هجوم غم رها شی
سكوت را بهانه كن كه بهترين بهانه است
فقط نگاه کن به من که خیلی عاشقانه است
نگاه کن نگاه کن به این دل شکسته ام
به اینکه تو شکسته ای که من بخون نشسته ام
بهانه کن سکوت را سکوت حرف مبهم است
جدایی دلم زتو هزار برابر غم است
منم مثه تو اینجا بی شکیبم
همدوره ای عاشق و بی پناهم
تو رو خدا نزار بگم غریبم
بیا با هم تو دل خونه بسازیم
بیا با هم از عاشقی ببازیم
تو دلامون غم اومده باز اینجا
بیا با هم یه غم کده بسازیم
همدوره ای اینجوری نیست قصه مون
هجر و جدایی نداره دلامون
بعد همین دوره باهم بودن
بازم پیش هم میمونه دلامون
رسم وفای این دلا رو بنگر
شاید که دنیا قصد بازی داره
قصد شکستن تو دلش نیست داداش
فکر رهایی و جدایی داره
خدا کنه تو دل وفا بمونه
رسم شکستن دلا نمونه
دورشه ازمون این همه رنج عشق
فقط که عشق توی دلا بمونه
حرفی از عشق واسه گفتن نداره
شعر من تو بیت اخر می مونه
کاری با قافیه جستن نداره
قصه ی من قصه ی تنهاییه
زنده موندنه که مردن نداره
سوختن شمع و میشه تو قصه دید
پرپروانه شکستن نداره
شب و روز من همه یکی شدند
قصه ی من که شنیدن نداره
خیلی دوست دارم که از دلم بگم
دلی که تاب شکستن نداره
قلب تو زیاد با من بد میکنه
منم اونکه پای رفتن نداره
معنی عشقمون باطل شده بود
عشقی که گوش شنیدن نداره
ارزوی دیدنت برام شده مثل سراب
منکه عاشقت بودم ارزش دیدن نداره؟
زندگی یه نقطه ی سیاه من
دنیاهم که جای موندن نداره
یه دروغ اما صمیمی
یه ترانه اما تکرار
یه تولد اما اجبار
تو مثه کدوم میمونی
مهتابی یا اسمونی
شب تاریکی یا افتاب
غم گرفته دل بی تاب
تو همون سرابی هستی
که میاد بجای یه اب
شک ندارم .. راست گفته اند ... ولی تحملم باور ندارد
خسته شده .. حق هم دارد اخه خیلیها را دیده که بی خیالند
دلم به دست انهایی است که دعا می کنند ... خدا کند که بیایی..
تا نیایی گره از کار بشر وا نشود
ولی کی ؟ تا کی صبر ؟ بیا ......
بیا که عقده دلم باز شود ...
بیا شاید بتوانم گریه کنم
تقدیم به اقای مهربانی ها
وقتی بهار می اید ...
امیدپیدا میکنم که شاید بیایی.....
شاید پایان غم ها فرا رسد وشاید ...
یقین دارم نام بهار با نام تو تکمیل میشود
یقین دارم گلها با عطر تو عطر میگیرند
ای کاش ما جای ان گلها باشیم...
ان گلها با نفست جون میگرند
دوست دارم جای ان گلها باشم ولی شاید انهم از سرم زیاد باشد
پس خاک میشوم شاید وقتی میایی گرد راهت باشم.....
بیا که عشق به یاد تو زنده است...
و کسی را بدون نام تو که خود عشق است نمی شناسم
پس چرا ؟
چرا بهار امد و نیامدی اقا.....؟
بهاری دیگر در راه است
تقدیم به اقای مهربانی ها
قطار عمر در حال دور شدن
تا از این زما ن دور نشده ام بیا
تا فرصتی هست بیا
بیا.... شاید دیگر نتوانم روی زیبا ی تو را ببینم
خیلی ها چشم امید دارند...
می گویند می اید....
اگر این قطار از سرعت خود کم کند و نخواهد سرعتش را به رخ ریلها بکشد
اری می ایی ولی کی؟
نمی خواهم بگویم دیدار به قیامت
من هنوز امید به دیدار در ایستگاه را دارم
ولی انتظار مرا می کشد
تاکی انتظار ؟.... تاکی صبر ؟ ....
صبر کاسه خود را پاره کرد و نیامدی
و قطار ایستگاه به ایستگاه دور میشود.. ولی هنوز امیدی هست که شاید بیایی.....
تقدیم به اقای مهربانی ها .... از طرف یک منتظر